رام‌نشده (4)

ساخت وبلاگ

خبرت هست که ریحان و قَرنفُل در باغ

زیرِلب خنده‌ زنانند که کار آسان شد

رفیق، آن اوایل دو سه باری شوخی کرده‌بود که «من را بگو که منتظر بودم تو تحلیلی برای این حال و دلدادگیِ غافلگیرانه‌ی ما بدهی». اما دیوانه‌بازی‌های من، هردومان را از اینکه تحلیلی بیابیم، ناامید کرده. با این‌حال، من، دست‌کم، درباره‌ی خودم می‌دانم که بخشی از احوالاتِ شوخ، سرحال و عاشقانه‌ی اخیرم مربوط به چیست. بله. کار، آسان شده‌است. همان هفته‌های اول که از آشنایی‌ و تحسینِ بی‌اراده‌ام نسبت به این رابطه و جزئیاتِ معنادارش گذشته‌بود، دریافتم که تصویری بِکر قرار است مرا از غلبه‌ی روحی و جسمی آن مخاطراتِ جنسیِ قدیمی و چندین ساله رها کند یا دست‌کم آن را به چالش بکشد. با این‌حال، گمان نمی‌کردم قدرتش در حدی باشد که درنهایت بتواند مرا از این بندِ بیست‌واندی‌ساله رها کند. اما کرد. خوشیِ جدیدی که چندماه است در آن غرق شده‌ام، صرفاً بابتِ خودِ این رهایی نیست، بلکه بابتِ روشِ آسان و سازگاری است که رهایی را ممکن کرده؛ طوری که انگار دقیقاً مطابق با حدود و اندازه‌ی من طراحی شده‌است.

من، سال‌ها دربابِ پیچیدگیِ شخصیتِ جنسی‌ام و مناسباتش با حقیقتِ آزادی و امکان‌های ساختارشکنی در جدال بوده‌ام. ایده‌های عملی‌ام برای فهم این وضع و مراعات با خودم، اگرچه متناسب و لذت‌بخش بودند، اما قابلیتِ تعمیم نداشتند. اغلب، حتی در بیانِ یک توضیحِ قابل‌دفاع برای نسبتِ آنها با مبنایی‌ترین اصولِ اخلاقی، روحی، شخصی و دینی‌ام نیز لکنت داشتم. این یعنی مجبور بودم در طیِ سال‌ها و با هر تغییر و رشدی که در من حاصل می‌شد، باز از صفر آغاز کنم و ایده‌های عملی‌ام را به‌صورت مطلق به پرسش بکشم. با وجود اینکه مواجهه‌‌ی مقطعی، وابسته به شرایط‌، زمان‌مند و مکان‌مند با امور را موجه می‌دانم اما نامتعینیِ محض را خصوصاً در فضای شخصی تاب نمی‌آورم. اکنون، نیز چنین نیست که به راه‌حلِ مشخص و ثابتی برای تمامِ موقعیت‌ها و سال‌های آتی دست‌یافته باشم، اما کار برایم آسان شده به این معنا که تصویرِ کلی‌ام از آن مخاطرات جنسیِ ریشه‌دار تغییر کرده‌است.

زیمل در شرحِ شوپنهاور دربابِ زیبایی‌شناسی می‌گوید «نخستین تغییری که هنرْ درونِ سوژه ایجاد می‌کند آن است که بر اثر آن فردیت و موقعیتِ خاصِ انسانْ درونِ فضا و زمان بی‌اهمیت می‌شود». و سپس می‌گوید «رهاییِ کسب‌شده از طریق تأملِ زیبایی‌شناختی، ابژه را از درگیرشدن با محیط نجات می‌دهد، زیرا محیط از دیدِ زیبایی‌شناختی خارج می‌شود». فکر می‌کنم، این تصویرِ کلی جدید در چنین شرایطی متولد شده‌است. رابطه‌ی سرشار از تضاد و هنرمندانه‌ای که ماه‌هاست پیشِ چشمانم می‌درخشد، دلالت‌های جنسیِ زیبا و مشروعی که نزدم دارد و تمامِ جهانی که برایم ترسیم کرده‌است، مرا به تأمل در وضعی جدید دعوت کرده‌است. تأملی بیرون از محیط. گمان می‌کنم همین خروجم از محیط بود که باعث شد بالاخره، تصویر کلیِ سابق از شخصیتِ جنسی و امکاناتِ مهارشده‌ام را تغییر دهم. شاید به‌نظر برسد، پس از اتمامِ تجربه‌ی زیبایی‌شناسانه، بازگشت از بیرون به درون، مواجهه‌ی مجدد با محیط و درگیری با اراده‌ای که باید در محیط دست به عمل بزند، می‌تواند تمامِ آن تجربه را به توهم یا رویایی موقت بکاهد. اگرچه، هنوز آنقدر فاصله نگرفته‌ام و آگاه نیستم که بتوانم توضیحی در ردِّ این نظر بدهم اما دست‌کم زندگی عملی‌ام در این چندماه یک ردّیه‌ی عینی و ملموس بر این نظر است.

در تمام این چندماه، حس و دریافتم این بوده که برای اولین‌بار می‌توانم ذیلِ یک تصویر کلیِ کاملاً متفاوت خودم را ببینم. انگار تغییرِ این تصویر کلی، تماشای پیچ‌و‌خم‌های بیشتر، ابعادِ تازه‌تر و مناسباتِ پیشرفته‌تری را برایم ممکن کرده‌است. ایجاد همین امکان‌های بیشتر و متعدد است که باعث شده حسِ رهایی داشته‌باشم. این حس، انتزاعی هم نیست، بلکه آشکارا زندگیِ عملی‌ام را متحول کرده‌است. اگرچه نگران بودم که تنها بعد از چندماه، به این تحول اعتماد کنم و غیر از یادداشت‌های شخصی در جایی عمومی درباره‌اش بنویسم؛ اما درنهایت به این نتیجه رسیدم که این تحول، فارغ از کیفیتِ استمرار و ماندگاری‌اش در من، اساساً و به‌خودیِ‌خود ارزش‌مند است. حتی اگر نتوانم آن را در روزهای آینده با همین کیفیت حفظ کنم، باز تجربه‌ای نزدیک و عینی است که می‌توانم در آینده به آن تکیه کنم، بازسازی‌اش کنم و همواره بخواهم که به آن برگردم. این امر، برایم تقریباً همان کارکردی را دارد که از خصلتِ تعمیم انتظار دارم. یعنی اگرچه ایده‌های عملی‌ام هنوز بسیار سیال هستند، نیاز دارم وابسته به ظرفیت‌های آنی‌ام در هر لحظه از نو ساخته شوند و همچنان نمی‌توانم آنها را تعمیم دهم، اما با تکیه بر این تجربه می‌توانم ایده‌های عملی‌ام را از نامتعینیِ محض نجات دهم. انگار این تصویر کلیِ جدید و تجربه‌ای که از نزدیک و عملاً در آن زندگی کردم، به اصلی تبدیل شده که می‌توانم هربار ایده‌های عملی و شرایط جدیدم را به آن عرضه کنم و خیالم راحت باشد که قرار است به راه‌حل‌های مرتبط‌‌‌تری برسم.

در عین‌حال، گویی دچارِ این تصورِ غلطم که زنده نگاه‌داشتنِ این تجربه و تکرارِ دائمِ آن، تضمینی بسنده است برای بقای این رهایی. می‌دانم که این روش، امن نیست. تجربه‌ی پرداخته‌نشده نمی‌تواند هیچ بخشی از کارکردهای خصلتِ تعمیم را پوشش دهد. بنابراین، باید پیش از آن که تجربه‌ام مشمولِ تاریخ شود، ایده‌های کلیِ جدید و مناسباتش با اراده‌ی معطوف به امر جنسی را در خودم وضوح بخشم. باید بتوانم ذیلِ این تصویر کلی جدید، صورت‌بندیِ دیگری از مسئله‌ و راه‌های مواجهه با آن بسازم. باید، دست‌کم، به‌دقت، تصویرِ کلی جدید را از خودِ تجربه تفکیک کنم و بتوانم آن تصویر را برای توضیحِ خودم به‌کار بگیرم.

مرزهای مشترک...
ما را در سایت مرزهای مشترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marzhayemoshtarako بازدید : 57 تاريخ : جمعه 24 شهريور 1402 ساعت: 20:02