اضطرابِ «جا»

ساخت وبلاگ

من هم حیات خلوتِ خودم را دارم؛ جایی که لحظاتی دور از توحش، بدویت، تعصب، سلطه‌گری و این افقِ زمانی و مکانی، در آن چشم باز کنم. اما، حتی آنجا هم لحظه‌ها مطلقاً پیراسته و محض نیستند. آن نوع از تخیلی که در کودکی تجربه می‌کردم و شبیه یک انقطاع کامل از خود در اکنون و اینجا به‌نظر می‌آمد، حالا خیلی سخت به‌دست می‌آید. گاهی، دریغم می‌آید که انگار هیچ لحظه‌ی از خود به در شدنی ممکن نیست؛ لحظه‌ای که بتوان بیرون از منظرِ خود به چیزها نگریست. ما همواره، در یک پرسپکتیوِ وجودی محصوریم. با اینهمه، آگاهی به خودِ این پرسپکتیو، هستی، چگونگی و مناسباتش، امرِ تقریباً ممکنی است. گمان می‌کردم، دور از سیطره‌ی این پرسپکتیو، رشحه‌ای بنیادین از وجدان و حقیقت‌طلبی در هر انسانی هست که منجر می‌شود در لحظاتی از عمر بخواهد نسبت به این منظرِ محصورکننده و ناگزیرْ کنجکاوی کند و دست‌کم بخواهد بداند که در کجا ایستاده و از کدام موقف و زمان-مکان به چیزها می‌نگرد. گمان می‌کردم از این روزن، می‌توان اطلاعی تأملی-انتقادی نسبت به منظرِ خود یافت و به‌جای یک‌سره زیستن و غرق‌شدن در آن، به کرانه‌های آن پناه برد. در کرانه‌های آن، طوری اندیشید، سخن گفت و عمل کرد که دست‌کم حدی از فهم، عاملیت و تغییر در حدود و کیفیتِ آن پرسپکتیوِ وجودیِ محدودْ ممکن شود.

گویی این امر، نیازمندِ حدی از اضطراب در فرد نیز هست؛ اضطرابِ «جا». در این روزهای تلخ، متحیرم که چگونه نه‌تنها دیدگاه‌ها و فهمِ نظری، بلکه حتی حقیقت‌طلبی، عاطفه و وجدانِ بشری نیز متأثر از «جا»یی است که ایستاده است. اگرچه، بشر، اغلب فراموش می‌کند یا اصلاً نمی‌داند که در «جا»یی ایستاده ‌است و طوری دهان باز می‌کند که گویی ورای «جا»یِ ایستادنش قادر است شرایط را بفهمد و توضیح دهد؛ اما این منجر نمی‌شود که در واقع هم چنین باشد. هرگز، هیچ انسانی آزاد از «جا» نیست. پس، این روزها، حیرانم که چرا کسی از آنها که نسبت به مقاومت و هجومِ فلسطین بر توحش و آپارتاید، بی‌حس یا عصبانی هستند؛ فارغ از هر تحلیل و نظر یا حب و بغضِ سیاسی و ایدئولوژیکی که دارند، به «جا»ی ایستادنِ خود نگاه نمی‌کنند. چرا در مشاهداتم، کمتر کسی را می‌بینم که اضطرابِ «جا»ی ایستادنش را داشته‌باشد؟ چرا کمتر کسی احتمال می‌دهد چیزی که می‌بیند یا حس می‌کند، نه لزوماً محصولِ واقعیتی سیاسی-ایدئولوژیک (که اینهمه برای تبیین، اثبات و یا ردِّ آن می‌کوشند)، بلکه در وهله‌ی اول متأثر از «جا»یی است که ایستاده است؟ چطور کسی پیش از آن که خود را غرق در نظرات، تحلیل‌ها، اطلاعات و پاسخ‌ها کند؛ حتی یک‌بار احتمال نمی‌دهد که باید بازگردد به پیش از این‌ها؟ به پیش از چیزی که می‌بیند و می‌شنود؟ به پیش از اینکه فلسطین باید بجنگد یا نه، صلح کند یا نه، دفاع کند یا نه؛ به پیش از اینکه موشک را چه‌کسی زده؟ آمارها راست‌اند یا دروغ؟ چرا کسی احتمال نمی‌دهد به‌جای «چیزی» که می‌بیند، باید به «کسی» که می‌بیند یعنی به خود و «جا»یی که ایستاده است بازگردد؟ چگونه کسی توجه نمی‌کند که وقتی دارد به جهان نگاه می‌کند، قطعاً در یک «جا»یی ایستاده؟ پس چگونه در این‌باره کنجکاو نیست؟ همینطور که به خودم و دیگران نگاه می‌کنم، بارها می‌پرسم که آیا واقعاً کسی مضطرب نیست؟ چگونه زیرِ پای اغلبِ افراد به این اندازه محکم است و «جا»یی که ایستاده‌اند را چنین مسلم، جهان‌شمول و درست می‌پندارند؟

پی‌نوشت: در این مدت، چشم و زبانم را بر آنچه رُخ می‌دهد بسته‌ام و تنها گوش‌هایم باز است. بارِ این عذاب را تنها گوش‌هایم می‌توانند تحمل کنند. بعد از اولین‌باری که در 20سالگی، در سکوتِ محض، پایم به یکی از تظاهراتِ ضدصهیونی باز شد، امسال، دومین‌باری بود که در هر جمعِ معترضی که حاضر شده‌ام، زبانم بسته، چشم‌هایم بسته و دست‌هایم با کمترین هیجان از بدنم آویزان بود. بارِ این صداها، حرف‌ها و نعره‌های موافقت و مخالفت با یکی از سیاه‌ترین لکه‌های تاریخ را تنها به گوش‌هایم تحمیل می‌کنم که همیشه برایم امن‌ترین و صبورترین بوده‌‌اند و مرا از هر هیجان، واکنشِ آنی و آسیبِ کمرشکنی حفظ کرده‌اند. پناه برده‌ام به شنیدن و کلماتی که هرچند سیاه اما بهتر از هرچیزی توانِ رویارویی با آنها را دارم؛ که نه می‌توان دید و نه می‌توان گفت.

مرزهای مشترک...
ما را در سایت مرزهای مشترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marzhayemoshtarako بازدید : 28 تاريخ : دوشنبه 6 آذر 1402 ساعت: 13:32