اصولگرایانِ ناکام، اصلاح طلبانِ اتفاقی

ساخت وبلاگ

انتخابات ریاست جمهوریِ اخیر، ضربه ی کارسازی برای اصولگرایان بود. کارساز به این معنا که معتقدم اگر دقیق، هوشمندانه، و بدون تعصب رصد شود می تواند احیاکننده ی اصولگرایی باشد. اما مادام که اصولگرایی چنین معنایی را فهم نکند محکوم به شکست است، همانطور که در انتخابات مجلس (مشخصاً در تهران) قافیه را باخت.

اصولگرایی محکوم به شکست است چون ایدئولوژیِ محض است! اصولگرایان در سال های اخیر به مدعیانِ دین و انقلاب تبدیل شده اند و این درحالی است که توان گفتگو با بخش قابل توجهی از بدنه ی اجتماع را از دست داده اند و این خطرناک ترین حالتِ یک جریانِ آرمان گرا است.

اساساً محور فهمِ من از ماجراهای سیاسی عنصر گفتگو است. لذا آزاردهنده ترین چیزی که در تمام این ده سال اخیر و ایضاً در انتخاباتِ گذشته مقابل چشمانم بود، فقدانِ گفتگو و به طریق اولی فقدان یک گفتمانِ صریح و روشن کننده بود.

اصولگرایی علی رغم اهداف و شعارهای عدالت خواهانه و صلح طلبانه اش، علی رغم حمایتش از محرومان جامعه و علی رغم ادعایش برای احیای گفتمان انقلاب اسلامی با وفاقِ حداکثری مواجه نشد و این برای من تنها یک معنا را می رساند؛ اصولگرایی در خانه مانده است و تنها فکر می کند که بیرون آمده! بیرون آمدن از خانه نماد ارتباط اجتماعی و فعالیت اجتماعیِ معنادار است. اصولگرایی نتوانسته در این ارتباط و فعالیت اجتماعی طوری درگیر شود که در پیِ آن نسبتش را با سایر شوون زندگیِ مردم محرز و روشن کرده باشد.

اصولگرایی اگر بخواهد حذف نشود باید نسبتش را با مدرنیته، زمانه ی فعلی و فرهنگ غرب نه تنها صراحتاَ روشن کند بلکه فهم اش از این نسبت را به میدان گفتگوهای اثرگذار و داغ بکشاند، باید فهم اش را در معرض دید، در معرض تهاجم، در معرض نقد و چالش بگذارد. و قطعاً باید نگاه سلبی اش را با رویکردهای ایجابی و جایگزین تعدیل کند.

«مرگ بر امریکا» در ایرانِ امروز تنها با یک کارکرد سلبی و نفی کننده، محکوم به اعتراض همیشگی و تدریجاً محکوم به فراموشی است. اصولگرایانِ مدعی ارزش های انقلاب باید تبیین کنند که بعد از مرگ بر امریکا چه راه و روشی را در سیاست و اقتصاد اعمال خواهند کرد تا بر عصبانیت و خشم امریکا و متحدانش غلبه کنند! در یک کلام گفتمان مطلوب اش چیست؟ یا آیا تنها گزینه اش همانطور که می گویند جنگ است؟

رصدِ انتخابات اخیر نشان می دهد فقدان این گفتگو از طرف اصولگرایی علت مهمی در ترس و رویگردانی مردم از آن ها بوده است. من خیلی موافق نیستم که همه اش تبلیغ اصلاح طلبان باشد. اصولگرایی تاحدی دارد شبیه مسیحیت عمل می کند، نه حرف می زند، نه توضیح می دهد، و نه حق داری به آن شک کنی! اول باید ایمان بیاوری و بعد به آن ایدئولوژی مومن بمانی و هواخواهش باشی! منطق گفتگو و لزوم تعامل در آن اولویت نیست.

اصولگرایی باید بداند که با فرض پذیرش ایدئولوژیِ آنها از طرف بدنه ی اجتماع، باز هم باید بتوانند از آسمان به زمین بیایند و یک گفتمانِ موثر و جایگزین را در برابر اصلاح طلبی مطرح کنند. باید معلوم کنند که بالاخره قصد دارند ایران را منزوی کنند یا نه؟ پاسخ این اتهام هرچه باشد باید بتوان درباره اش حرف زد، باید مردم بتوانند زوایای آن را درک کنند. نسبت اصولگرایی با لیبرالیسم، با سکولاریسم، با فاشیسم، و.. تنها با یک مونولوگِ یک طرفه ی ایده آل گرایانه معلوم نمی شود! آنها برای بقای خود نیازمند ایجاد دیالوگ هستند! اگر لیبرالیسم را نفی می کنند باید در یک گفتگوی سازنده تبیین دقیقی از عنصر جایگزینِ آن ارائه دهند. باید بتوانند آن عنصر جایگزین را در یک گفتمانِ تحلیلیِ عمیق به خواستِ مردم تبدیل کنند! باید مردم لزوم طردِ لیبرالیسم و لزوم جایگزین را درک کنند! و این درک با کوبیدن مدامِ شعارها و ترساندن از آخرت حاصل نمی شود..

امام راحل در ایجاد این گفتمان موفق بود. خواستِ عمومی برای راندنِ استبداد و وجود آلترناتیوِ قدرتمند و جدیِ جمهوری اسلامی یعنی آگاهی از سطح ایدئولوژی و آرمان ها وارد یک گفتگو و تعامل سازنده با مردم شده است. مردم در این گفتمان می فهمند که باید برای چه چیزی بجنگند، خون دهند و پایداری کنند.

اصولگرایی مدعی همه ی این هاست و روز تا شب فریادها و شعارش بلند است بدون اینکه گفتمان اقتصاد داشته باشد، بدون اینکه گفتمان فرهنگ داشته باشد، بدون اینکه گفتمان سیاست داشته باشد، و... ایدئولوژی دارد اما گفتمانی که بتواند بر گفتمان رقیب غلبه کند و آن اندازه کارا و موثر باشد، به زعم بنده خیر!       

برای من که هنر را و مشخصاً سینما را به جهتِ احوالش، ماهیتش، ذاتیاتش، ملزوماتش و .. پیگیری می کنم بسیار روشن است که چرا اصولگرایی علی رغم توجهی که سعی می کند به هنر و موسیقی نشان دهد و نامزد محبوبش هم با یک رپر مشهور عکس می اندازد و علی رغم همه ی آن روی خوشی که سعی می کند اساساً به هنر نشان دهد باز هم مورد نفرت اهالیِ هنر است! در حالیکه به اعتراف کوچک و بزرگِ همان اهالی هنر، نامزدهای اصلاح طلبی هم به نسبت شعارهایشان، خدمت سترگی به منویاتِ هنرمندان نکرده اند!

اصولگرایی بیش از هر جناحی خود را متولیِ ظاهر و باطن اسلام می داند. پس طبیعی است که هنر منتظر باشد تا حضرات خیلی صریح و روشن نسبت شان را با هنر و مقام آن معلوم کنند. این همان معضلی است که در آرمانِ علوم انسانیِ اسلامی، و علمِ دینی هم به چشم می خورد. در علمِ دینی هم محتاجِ فهمِ عناصر مدرن در جهانِ امروز و کشفِ نسبت آن با اسلام و کشفِ رویکرد مستقل و آلترناتیوی در اسلام نسبت به آن موضوعات هستیم. اما معتقدم ناکامی یا دستِ کم حرکت کند در پیشرفتِ علم دینی و بقای اصولگرایی هر دو از یک از جنس است. اصولگرایی شاید نهایتاً بگوید در این چهارچوب ها و با این باید و نباید ها به هنر احترام می گذارد، اما این قطعاً مقبول نخواهد افتاد! هنر نیاز دارد تا باطناً و ذاتاً مورد تحلیل قرار گیرد، نیاز دارد تا ابتدائاً و بالذات شأن و مقامش به رسمیت شناخته شود. هنر فرقِ میانِ توجه از سر اعتقاد درونی و توجه از سر ناچاری و از سر بازکنی را می فهمد!

اصولگرایی حتی اگر به پشتوانه ِ سال ها متولیِ ظاهر و باطن دین بودن بخواهد بر آن چهارچوب ها و ممیزی ها و بکن و نکن هایش اصرار کند، موظف است حکم و قانون و حدیث و فتاوا را از سطح ِ یک ایدئولوژی خشک و غیر فرهنگی به یک سطحِ پویا، هدف مند و دغدغه مند برساند. باید بتواند از آن یک گفتمان بسازد تا قابل اجرا شود، تا دستِ کم هنر بفهمد حرف این ها چیست؟ و باور کند که یک اعمالِ سلیقه ی خشک مغزانه نبوده است.

علمِ دینی می تواند کمک کننده باشد اگرچه خودش هنوز راه عظیمی در پیش دارد. حلقه ی مفقوده ی علم دینی میان ایدئولوژی و جامعه ی آرمانی، همانا توجه به جامعه ی فعلی و تحقق یافته ی کنونی است، بررسی و رصدِ این جامعه ی محقق و تلاش برای ایجاد گفتگو با آنها و ایجاد یک گفتمانِ زنده است که می تواند آن ایدئولوژی ها را با پیروزی مواجه کند. این حلقه ی مفقوده در اصولگرایی هم به چشم می خورد. اصولگرایی هم متوقع است تا با یک گزاره ی آرمان خواهانه اش مردم را به سلکِ سینه چاکانش در بیاورد. و ادامه ی این روند قطعاً به صلاحِ اصولگرایی نیست.

اصلاح طلبی اما یک قدم پیش است و گفتمان دارد. این خوب است. اما همانطور که در عنوان هم آوردم یک خوبِ اتفاقی است! یعنی خودش زحمتی نکشیده و گفتمانش، گفتمانِ محصولِ تدقق و تدبیر همزمان در اسلام و زمانه نیست! من نمونه ی عینی کسی هستم که قبل از شناختن اصلاح طلبی و قبل از اینکه هرگز دغدغه ی آن ها را داشته باشد و اصلاً متوجه آنها باشد، غرب را مطالعه کرده و شناخته است. مسیر تفکر در غرب و دستاوردهای کلانِ آن ها و گفتمان های اثرگذاری که در سیاست و اقتصاد و فرهنگ و دین و علم و.. مطرح کردند برای بسیاری از نمونه های جهان سومی مرجع تقلید و الهام بوده است.

حداقلی از آشنایی با تفکر و مکاتب در غرب نسبتِ مستقیم آنها را با ایدئولوژی و گفتمان در اصلاح طلبی تایید خواهد کرد. گفتمانِ آزادی، گفتمانِ مراوده با جهان، گفتمان و سیاستِ درهای باز، گفتگوی تمدن ها، و هرچه در این سال ها از اصلاح طلبی شنیده ایم نمونه هایی وطنی از مدل های مادر در تفکر مدرن بوده اند. به عنوان مثال آخرین گفتگویی که از یک اقتصاددانِ اصلاح طلب با یک اقتصاددانِ اصولگرا دیدم، نهایتاً منجر به این پرسش از طرفِ اصلاح طلب شد که: بسیار خب، مدلِ اقتصاد ما بد و لیبرالی و غربی و با نظامِ محکوم پولی و بانکی است، اما مدلِ شما دقیقاً چیست؟ طرفِ اصولگرا جواب داد: اقتصاد مقاومتی! طرفِ اصلاح طلب پوزخند زد که: آن وقت یک کشور به من نشان دهید که با مدلی مشابه شما اقتصادش را در جهانِ امروز راه برده باشد و به مقصد رسانده باشد؟!!

این سوال و جواب ها نشان می دهد که گفتمانِ اصلاح طلبی، پیرو یک گفتمانِ جهانی است. مدل ها و راه حل هایش هم پیرو مدل های آزمایش شده ی جهانی است. بنابراین اصلاح طلبی از سایه ی امنیتی که در ظاهر و به مددِ همگامی با سیاست های جهانیِ رایج به دست آورده (شاید هم فکر می کند که به دست آورده) موفقیتِ گفتمانی خود را تضمین کرده است. و تنها تهدید برای این موفقیت، گذرِ اصولگرایی از بحران است!

در صورتِ گذر اصولگرایی از بحرانی که دامنش را گرفته است، جریانِ اصلاح طلبی مجبور خواهد شد خودش را بازیابی کند و به سوالات زیادی پاسخ دهد.

فی الحال آنچه بیش از همه معلوم است، فقدانِ عقلانیت و فقدانِ تحلیل است. تمام مدتی که در سکوت به رفتارهای دو جریان از متولیانش تا طرفدارانش نگاه می کردم، دائماً گفتگوها را شکلی از انتقال اطلاعات می دیدم. هرچه به رأسِ جریان ها نزدیک تر می شدم، حجم و کیفیت اطلاعات بیشتر می شد و پرده از مسائل کلان تری فرو می افتاد. اما ابداً از هیچ کدام تحلیل و بازخوانی یا دستِ کم همان خوانشِ دقیق اصول را هم نمی دیدم. به زعمِ من نجات از این وضع برای مردم، حامیِ هر جریانی که باشند، ولایت مطلقه ی آیت الله خامنه ای را بپذیرند یا ولایت مطلقه ی آقای خاتمی را (اگرچه این صف بندی ها را به رسمیت نمی شناسم)، تنها در سایه ی تحلیل و عقلانیت ممکن است. عقلانیت یعنی گفتگوی سازنده و نزدیک به حقیقت، مبتنی بر دریافت و انتقال اطلاعاتِ صرف نیست بلکه مبتنی بر تحلیل و تفحص دقیقِ گزاره های رد و بدل شده بین دو جناح، منشاء آنها، نسبتش با اصولِ اساسیِ انقلاب و ردگیریِ آن در اسلام و.. است. عقلانیت یعنی از یوغِ خودکامه ی اصولگرایی و اصلاح طلبی به در آمدن و دیدنِ ماجرا از سرچشمه! یعنی توانِ ایجادِ نگاهِ مستقل در خود، یعنی به جای بررسیِ مفاهیمِ رایج از یکی از دو منظر اصلاح طلبی و اصولگرایی، بررسی آن ها از یک منظر عالمانه و عاقلانه و مسئولانه.. یعنی فارغ از اینکه جریان ها چه نظری به سیستمِ فعلیِ نظام جمهوری اسلامی دارند، چه نظری نسبت به گونه های ممکنِ تعامل با جهان دارند، چه نظری نسبت به آزادی، هنر آزاد، هنر متعهد، اقتصاد مقاومتی و امثالهم دارند برای کشفِ نظر درست بر مبنای اسلام و عقلانیتِ ودیعه شده در خودمان بکوشیم.  

پی نوشت 1: نوشته ی بالا چندان پخته و کامل نیست، اما سرخطِ تمام آن چیزی است که مدام مشغولم می دارد.

پی نوشت 2: در جایی از ترکیبِ جهانِ سوم استفاده کرده ام. به همان اندازه که مثلاً تقسیم بندی و نامگذاریِ خاور میانه، خاور دور و خاور نزدیک را به رسمیت نمی شناسم و به استعمال آن نقد دارم، تقسیم بندیِ جهانِ سوم و جهانِ اول و جهانِ دوم را هم قبول ندارم و از آن ها یک معنای فاشیستی را می فهمم. اما حاضرم این عنوان را بر کشورهایی بپذیرم که به جای خصلتِ تعقل و ایجادکنندگی، تقلید را برمی گزینند!

مرزهای مشترک...
ما را در سایت مرزهای مشترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marzhayemoshtarako بازدید : 176 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 20:24