در میدانِ عمل

ساخت وبلاگ

مهر تمام شد. ماه قبل بالاخره تصمیم گرفتم برای اینکه بدانم در چهار ماهِ پیشِ رو چه کنم، به جای هر تحلیل و تأملِ فکری ای، دست به کار شوم و یک یکِ امکان ها را عملاً بسنجم. در نتیجه در ابتدا با چند نفر درباره ی شرایطِ به راه انداختنِ پایان نامه ی ارشد دوم گپ زدم. با یک استاد هم جلسه ای جدی و رسمی تر ترتیب دادم و حتی ایدها م را با گروه فلسفه مطرح کردم. استقبال کردند و تلویحاً قولِ همکاری دادند. ورزش را نه در رشته ای که می خواستم اما با برنامه ای مشخص تر و با فعالیتی سنگین تر از روتینِ تابستان طوری که بعد از آن بدنم درد بکشد و نشانه ای از تغییر باشد، شروع کردم. تمرکزم را در کار بالاتر بردم و سعی کردم به یک جمع بندی مفید برسم. مطالعاتی هرچند نامنسجم اما مرتبط و مفید برای ورودم به دکتری داشتم. و در نهایت وقتهایی را گذاشتم تا آنطور که وسوسه اش را داشتم در بی خیالی و عیش و نوش بگذرانم.

حالا برای ورود به آبان راحت ترم و وضعیتِ امن تری برای انتخاب و تصمیم گیری دارم. دلم می خواهد بی خیالی و خوشگذرانی را به حداقل برسانم. توانِ تحملِ هزینه های روحیِ پس از آن و سرزنش های غیرمعقول و شدیدِ خودم را ندارم. برای مدیریت این خوشگذرانی ها طوریکه بعدا خودم را سرزنش نکنم نیاز به تأمل جدی و برنامه ریزی دارم. اینطور بی مهابا نمی توانم خودم را در آن قرار دهم. اعتقادی به حذفش ندارم. اما قویاً معتقدم که باید تحت کنترل باشد تا مرزهایش با سایر ابعادِ زندگی ام مشخص و در اختیار باشد و برای چنین چیزی نیاز به زمان، دقت و بازنگری دارم. بنابراین فعلاً باید به حداقل ها و همان روتین های سابق خوشگذرانی اکتفا کنم.

ورزش را در همین شکلِ جدیدش ادامه خواهم داد. فعلاً تحت هر فشاری هم قرار بگیرم به شکلِ سابق برنمی گردم. برعکس تلاش خواهم کرد آن را به فعالیتی سخت تر تبدیل کنم.

پایان نامه را هم وامی­ گذارم اما نه به طور کامل. فهمیده ام که بهتر است به جای اینکه خودم را برای پختن و پرداختنِ ایده حتی در حد طرح تفصیلی، انتخاب استاد راهنمای مناسب و شروعِ تعاملاتی آکادمیک تحت فشار قرار دهم، مدتی را درونِ ایده ام زندگی کنم. آنقدر که ایده در من پیش برود. مقاله دوم هم نوشته شود و اعتماد به نفس و راحتیِ بیشتری برای دفاع از جزئیاتِ ایده در برابر گروه و استاد راهنما داشته باشم. تصمیم گرفته ام حتی بخشهایی از ایده را در محل کار پیش ببرم و بعد برای مراحل تصویب ایده و طرح اقدام کنم.

«کار» بی کیفیت نخواهد شد چرا که تماماً با ایدهی پایان نامه دوم هم پوشانی دارد. این هم پوشانی از خوشبختی های من است. تا حد زیادی خیالم راحتتر شده است. استادی که در محل کار نظرش برای گروه مان صائب است اگرچه بیشتر به لحاظِ سیاستِ کاری و مطلوبیتِ جهت گیریِ ایدهها تا محتوای آنها، گروه را تأیید کرده و این قدری از التهابم برای نزدیک شدن به پایان سال کاسته است. اما هنوز نگرانم. با شیبِ خیلی ملایمی پیش می رویم. هرچه می کوشم برای خودم توضیح دهم که ماهیتِ کار فکری زمان و ضرب الأجل بر نمی دارد و تحقق اش وابسته به زمان و ته نشین شدنِ ایده ها و تبیین هاست باز هم به آن آرامشی که می خواهم نمی رسم. می دانم این ناآرامی محصولِ عدم درکم از ماهیت و محتوای کارِ فلسفی مان نیست بلکه محصولِ فرم و قالبِ پیگیریِ این کارِ فلسفی در مجموعه ای غیرآکادمیک است اما از این فرم گریزی نداریم. این را انتخاب کرده ایم چون معتقد بودیم فوایدِ این شکل از کار بیش از مضراتش است پس باید مدیریتش کنیم.

مطالعه ی شدید برای ورود به دکتری تنها موردی است که تا حدی از دستم دررفته و باید فکری جدی برایش بکنم. آبان باید ماهی باشد که قدری به تعادل نزدیک تر شوم. مهر را سرشار از شور و شلوغی و تجربه و هیجان گذراندم. بالا و پایینهای زیادی اتفاق افتاد. حواشیِ تصمیماتِ خانواده ام بر کیفیتِ چیزها موثر بود طوریکه هر چیزی را شدیدتر از آنچه بود نمایان می کرد. گاهی شادی ام را بیش از آنچه بود نشان دادم، غم ام را نیز شدیدتر از آنچه مستحقش بود، تجربه کردم. آبان را باید به کمکِ تجربه های مهر سپری کنم. باید جلوی زیاده خواهی ام در تجربه ی بیشتر و بیشتر را بگیرم و تن بدهم به قدری ثبات و تعادل و وقار.

مرزهای مشترک...
ما را در سایت مرزهای مشترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marzhayemoshtarako بازدید : 184 تاريخ : چهارشنبه 22 آبان 1398 ساعت: 21:41