هیهات!

ساخت وبلاگ

«state» یا وضعِ ویژه ای که در آن هستیم، غربت است. میانِ دو غربتِ عاشورا و ظهور. این استیت یا حالتِ تاریخیِ ماست. وضعی که همه ی داشته ها و نداشته هایمان در آن معنادار شده اند و اصلا در آن و به خاطرِ آن پدید آمده اند. کشتنِ حسین و نیامدنِ منجی دو لحظه ای است که همه ی تاریخِ بشریت را رقم زده است. تفسیرِ همه چیز اینجاست. در میانِ این دو غربت. هر دو غربتِ حقیقت اند. غربتِ امکان هایی که به فهم و قرارِ عالَم ختم می شوند. ما در فراغِ این امکان هاییم. امکان هایی برای از پرده درآمدنِ حقیقتِ چیزها. امکان هایی برای کشفِ پاسخِ پرسش هایمان. امکان هایی برای تمام شدنِ فقدان ها. تمامِ آنچه که از علم و ادراک و آرمان و فضیلت و رهایی و کمال، داریم یا نداریم محصولِ این دو غربت است.

ما در فراغِ ضلعِ سومِ فهم هستیم. عقل هست؛ عالَم و سوژه های فهم هستند؛ اما غیب پنهان است. ما از باطنِ عالَم بی خبریم و بدونِ آن همواره اسیرِ چندگانگی و اعوجاجیم. سرگردانیم. بی اعتمادیم. تنهاییم. کشته شدنِ حسین و تأخیرِ ظهور هر دو از یک جنس اند. هر دو غربتِ حقیقت و غربتِ ضلعِ سومِ فهمِ رازهای عالَم اند. ما همیشه عزاداریم. عزادارِ حقیقت. عزادارِ گونه های بهترِ زیست. عزادارِ فهمِ رازها. عزادارِ آرمان های تاریخی مان. همه ی آنچه هستیم و همه ی آنچه نیستیم استعاره ای از این وضع و حالتِ چند صد ساله است. وضعی میانِ دو غربت. حالتِ ما طبیعی نیست. موقعیتِ پس از واقعه یا دور از واقعه نیست. این استیت و این حالت، خودِ واقعه است، هویت و طورِ بودنِ ماست. پس امرِ فردی، امرِ سیاسی، امرِ اجتماعی، امرِ فلسفی، امرِ فرهنگی و تمامِ ریز و درشتِ هست و نیستمان را باید در نسبت با این حالت فهمید. در میانه ی غربتِ عاشورا و غربتِ ظهور، زیرِ آتشِ حقیقتِ مستور. برای قرن هاست که نسل آدم زیرِ آتش است، آتشی چنین کارساز.

پی نوشت: به حاج آقای پناهیان نقدهای ریز و درشت زیاد دارم اما تقریبا هیچ مجلسی از او نبوده که پایش نشسته باشم و حداقل یک فهمِ جدید به من اضافه نکرده باشد. امسال در مجلسِ عاشورای دانشگاه تهران تذکر داده بود که  «خودتان را در میانِ دو غربت ببینید؛ غربتِ عاشورا و غربتِ ظهور» و بعد ناگهان همه ی وجودم، همه ی بضاعت ها و ناتوانی ها، همه ی تلاش ها و ناکامی هایم برایم معنا شد. نمی توانم بگویم که قرار از من بُرد یا آرامم کرد. فقط بیش از هر وقتِ دیگری درباره ی حالت و وضعِ قرار گرفتنم در عالَم ملتفت شدم. خسته ام اما عصبانی. بعد از مجلس با حرص و حیرت و خشم به تز دکتری ام فکر کردم. به نسبتش با این غربت و به نسبتِ تمامِ پروژه های فلسفی و الهیاتی و علمیِ جهان با این غربت، و به شانس مان در فهمِ درستِ امور، در تغییر و بهبودِ جهان.. خشم و استیصال کم می شد وقتی هر بار که یادم می آمد «هیهات از ذلت» با بیچارگی و خفگی ترجمه اش می کردم به هیهات از آنکه ذلیل شویم در برابرِ پرسش ها، در برابرِ فقدان ها و در برابرِ غربت ها.

به سر می آید روزی. انشالله.

مرزهای مشترک...
ما را در سایت مرزهای مشترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marzhayemoshtarako بازدید : 145 تاريخ : چهارشنبه 22 آبان 1398 ساعت: 21:41