تبریک!

ساخت وبلاگ

در هر ماجرایی، تنها تبریکی که به من می چسبد، تبریکِ من به اوست. برای پدرم قبول شدن در دکتری و هزار تا اتفاق شبیه این، پیشِ پا افتاده ترین و معمولی ترین اتفاق زندگی ست. واکنشش به خبر هم مثل همیشه یک «پدرسوخته» بود که حواله ام کرد. این را از او دارم که چگونه این قبیل آمد و رفت ها را به هیچ بگیرم. آنقدر در من درونی شده که از تبریک این و آن غافلگیر می شوم. اما این بار دوست دارم تنها به او تبریک بگویم. تبریک به کسی که مخالف انتخاب هایم، مخالفِ سبکِ زندگی ام، مخالفِ نوعِ معاشرت هایم، مخالفِ محل تحصیلم، تغییرات و ترکِ وطن و تقریبا هر آنچه در تمامِ زندگی ام کرده ام، است. تبریک به کسی که هیچ وقت حمایتِ مستقیمی نکرد. تشویق مستقیمی نکرد. هزینه هایم را تحمل نکرد و موافق و همدلم نبود.

با همه ی این ها اما تبریک فقط شایسته ی اوست. تبریک بابتِ تمامِ سنگ هایی که سر راهم نیانداخت. تبریک بابتِ موانعی که نتراشید. تبریک بابتِ حسِ عذاب وجدانی که به خاطرِ ناخلف بودنم به من نداد. تبریک بابتِ دوست داشتنی که دریغ نکرد و محبتی که کم نشد. تبریک بابتِ اعتماد به نفسی که از من نگرفت. تبریک بابتِ همه ی سخت گیری ها و اذیت هایی که به عنوان یک مخالف می توانست علیه ام به کار بگیرد و نگرفت. این تبریک از صمیمِ دلم برای اوست که مثل بقیه پدری نکرد چون خودش را صاحب و مالکِ من و انتخاب هایم نمی دانست. مثلِ خودش پدری کرد هرچند غریب، عجیب و نامتعارف اما صادقانه.

پی نوشت: خیالت راحت بابا، موضوعِ این تبریک چیزِ پیش پا افتاده و کم اهمیتی مثل ورودم به مقطع دکتری نیست. ورودِ به دکتری فقط بهانه ای برای این تبریک بود، موضوعِ اصلی اش تو هستی.

مرزهای مشترک...
ما را در سایت مرزهای مشترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marzhayemoshtarako بازدید : 143 تاريخ : چهارشنبه 22 آبان 1398 ساعت: 21:41