بی‌خود

ساخت وبلاگ

درنهایت، یک‌بار، وسطِ یکی از این رقص‌های وحشیانه جان می‌دهم. راهِ دیگری برای نشان‌دادنِ میزانِ خوشبختی و خوش‌روانی که در این زندگی دارم، نمی‌شناسم. که می‌گوید که این شکرگزاریِ جنون‌آمیز کمتر از محرابِ نماز است؟

قبل‌تر، اینکه زنم دلالتی داشت بر اینکه چرا هر آشوب، شور و غلیانی در من، دعوتی است به خلوتی و رقصی نو، دیوانه و بی‌انقطاع. اما، دیگر این حالْ هیچ شرطی را برنمی‌تابد. گویی این بساطتِ محض، این عمقِ بی‌پایان، این سرمستیِ ناشناخته که دچارش هستم، پیش از من، پیش از انسان، پیش از خلقت بوده است. شاید، حالِ صوفیان و آن ضرورتِ رقصْ در میانه‌ی جنون و وصال و فنا نیز شاهدی است بر ذاتِ ازلیِ آن، که آدمی را وامی‌دارد در مقابل این خوشیِ بی‌منت و بی‌شائبه که بر روحش عطا می‌شود، از خود به درآید. چگونه می‌توان به انسان گفت، پروا کن و تقوا بورز؟!

جهانم در مرزِ سقوط بود آن شب، از هم می‌پاشید، اگر خلوتی و رقصی و جنونی نبود.

مرزهای مشترک...
ما را در سایت مرزهای مشترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marzhayemoshtarako بازدید : 84 تاريخ : دوشنبه 1 اسفند 1401 ساعت: 14:17