مطلوبیتِ گاوی

ساخت وبلاگ

در من، آنچه فوکو آن را خصلتِ گاویِ انسانِ غیرمدرن می‌نامد یعنی نشخوارکردن، همواره بر صورتی از مطالعه یعنی پُرخوانیِ مفید/لازم غلبه داشته است. این غلبه هرگز محصولِ آگاهی و تربیت‌ نبوده، بلکه میلی لذت‌جویانه و از سرِ شهوت بوده است. هربار که با وسواس و نگرانی، نحوه، نکات و روشِ مطالعه‌کردنم را می‌کاوم تا کاری برای اصلاح و بهبودش انجام دهم، درمی‌یابم که بزرگ‌ترین مانعِ مطالعه در من، همین شهوتِ نشخوارکردن است. یک پاراگراف می‌خوانم و نیم‌ساعت نشخوار می‌کنم. درنتیجه، متن‌ها بسیار دیرتر از آنچه لازم است به پایان می‌رسند و هیچ‌گاه برای هیچ آزمونی کاملاً آماده نیستم. مطابقِ رویه‌ای دیرینه، مثلِ هر نقص دیگری که در من هست، می‌کوشیدم به‌جای رفعِ آن، تصرفش کنم. بنابراین، به‌مرور کشف کردم که آنچه مرا به فلسفه می‌کشاند، نه علایق و سوابقِ مطالعاتی یا گفتگوهای نوجوانی‌ با پدرم بلکه میل به نشخوارکردن است.

برای سال‌ها تصورم این بود که دارای برترین خصلتِ منفیِ ممکن هستم و همانطور که با تکیه بر آن به درون فلسفه و اعماقِ مسائلم کشیده شده‌ام، قادرم از حیرتِ آن مسئله‌ها نیز به‌کمکِ همین خصلت بیرون آیم. اما حالا، برگِ برنده‌ام با تهدید مواجه است. من به‌اندازه‌ی کافی و لازم، آدمِ درخودمانده‌ای هستم. به این معنا که هرگز لازم نبوده برای نشستن با مسائلِ فلسفی‌‌ام تلاشی انجام دهم، یا اراده کنم که از بیرون و عینیات چشم ببندم و بکوشم به درون و جهانِ انتزاعیات وارد شوم. غالباً، پیشاپیش آنجا هستم و گمانم این بود که همین درخودماندگی بهترین دژ و دیوار برای حفاظت و تحققِ ابدیِ خصلتِ گاویِ نشخوارکردن در من است. اشتباه کرده بودم.

شغل‌داشتن و ضرورتِ اتمام و تحویلِ کارها در زمان معین و با محتوای مشخص، ضربه‌ی مهلکی به این خصلت بود. نشخوارهایم را سرکوب می‌کردم تا بتوانم رضایتِ کارفرما را جلب کنم. سه‌سالِ قبل، یک روز، ساعتِ 10 صبح درحالی‌که تنها دوساعت از ورودم به محلِ کار گذشته بود، ناگهان از پشت میز بلند شدم، بندوبساطم را ریختم درونِ کوله‌پشتی، دروغی برای بچه‌ها دست‌وپا کردم و زدم بیرون. تازه فهمیده بودم، تنها نحوه‌ای که بلدم به حیاتِ فلسفی و مسائل و حیرت‌هایم ادامه دهم، در معرضِ سرکوبِ دائم است. با این‌حال، برای مستقل‌ماندن مجبور بودم کار کنم و کارکردنْ نه‌تنها تمامی نداشت بلکه در طولِ سه‌سال پس از آن تا به امروز وقت‌های مفیدِ بیشتری از من گرفت. درنتیجه، میل به نشخوارکردن مثلِ شهوتِ پاسخ‌نیافته‌ای که به‌جای خاموش‌شدنْ تشنه‌تر می‌شود، از من انرژی می‌گرفت. بنابراین، شب‌هایم را صرفِ آن می‌کردم. بی‌خوابی‌های شبانه با وجودِ این‌که آرام‌‌ترم کرده بود و باز می‌توانستم به‌تنهایی بیندیشم، به‌سبکِ خودم بخوانم و در نشخوارهایم غرق شوم به آسیبِ جسمی منتهی شد. بهارِ سالِ قبل درحالی‌که از پا درآمده بودم، عزمم را جزم کردم تا در سفر به پدرم اعتراف کنم که به کمک نیاز دارم و دیگر نمی‌توانم با این وضع ادامه دهم. سفر تمام شد و زبان من برای بیانِ چنین اعترافی باز نشد. برگشتم.

تا پیش از این‌که بدانم این خصلتْ نزدِ فوکو و یا نیچه، نام و شأنی دارد و روشی تحسین‌شده دربابِ مطالعه‌ی دقیق و مطلوب است، جرأت نمی‌کردم از آن با کسی حرف بزنم. من کم‌مطالعه بودم و اغلب خودم را درحالی می‌یافتم که مشغولِ نشخوارِ مفاهیم، نکات، متون و سؤالاتم هستم. در کلاس‌ها ترجیح می‌دادم به جای بحث دربابِ کتاب‌ها و نظریات که من در آن‌ها شاخص نبودم، نظریات و متون را ذیلِ نشخوارها و کندوکاوهای شخصی‌مان به بحث بگذاریم. هرگز چنین کلاسی را نیافتم. استادهایی بودند که می‌شد بیرون از کلاس با آنها نشست، اما کافی و ادامه‌دار نبود.

وضعِ مملکتْ بحرانی است. اگر اندیشه و تفکر در ساحتِ حکم‌رانی، سیاست، اقتصاد، فرهنگ و جامعه، بنیادِ هر نجات و راه‌حلی از این وضع باشد، فهمِ من این است که آن اندیشه باید محصولِ نحوی از نشخوارکردن در مسائلِ ما باشد. اما آنچه ما در آن غوطه‌وریم، تکرارِ بی‌دقت/غیرنشخوارگرایانه‌ی دیدگاه‌ها و ایده‌هایی است که چیزی بیش از واکنشی بی‌فایده به آنچه در کتاب‌ها آمده نیست. روشنفکرِ دینی و اصلا‌ح‌گرِ سیاسی و فرهنگی تنها در حالِ آری و نه گفتن به چیزهایی هستند که در کتاب‌ها خوانده‌اند. عالِمِ علومِ دینی و بنیادگرای مذهبی نیز. فوکو در فرازی از یکی از متن‌هایش می‌گوید «آنچه در مطالعه و خواندنْ بیش از هرچیز ضروری است، چیزی که آدمی برای آن کمابیش باید گاوی باشد و نه هرگز یک انسانِ مدرن، نشخوارکردن است.» همین ضرورت است که خواندن را به خواندنی مؤثر بدل می‌کند. خواندنی که خروجی‌اش نه صرفاً پاسخ و واکنشی (مثبت یا منفی) به آنچه خوانده‌شده، بلکه مشوق و محرکِ این است که آدمیْ خود به‌تنهایی بیندیشد. اندیشه از آن نوع که به‌طورمعمول در میانِ اصطلاحاً اساتید/صاحب‌نظرانِ کنونی رواج دارد، عمدتاً محصولِ به‌تنهایی اندیشیدن نیست. بدنه‌ی جامعه و امثالِ من نیز از این ضرورت یا غافلیم یا به‌طریقی بازمانده‌ایم.

به صحنه‌ی عمل و فضای کنش‌گریِ بسیاری از مدعیان (مخالف و موافقِ اعتراضات) که می‌نگرم، یک‌چیز پررنگ‌تر از همه است. به‌رغمِ این‌که حدی از آزادیِ بیان در داخلِ ایران و حدِ بیشتری در خارج از ایران وجود دارد اما درنهایت، عملاً همه یک‌چیز می‌گویند. مخالفانِ اعتراضات که طبعاً از آزادیِ بی‌پایانی برای طرح و بسطِ نظراتِ خود برخوردارند و نیز موافقان که دست‌کم به‌لحاظ تئوریک از حدی از آزادی برخوردارند، اغلب تکراری حرف می‌زنند. حرف‌هایی که مارکس و هگل و کانت، یا علامه و صدرا و خمینی بسیار بهتر از آنها گفته‌اند. صداها و نشست‌ها و محفل‌هایی که کمابیش اطلاع دارم، اندیشیدن دربابِ واقعیت‌های موجود را به اندیشیدنِ انگل‌وارانه، غیرمستقل و واکنش‌گرایانه به کتاب‌ها و نظریاتی که می‌خوانند، کاسته‌اند. شاید این ضعف، از جدی نگرفتنِ اندیشیدنِ آدمیْ خود به‌تنهایی و مزیت‌های نشخوارکردن در مطالعه آمده باشد.

مرزهای مشترک...
ما را در سایت مرزهای مشترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marzhayemoshtarako بازدید : 66 تاريخ : پنجشنبه 7 ارديبهشت 1402 ساعت: 12:21