خودکنترلی یا احاطه بر خود

ساخت وبلاگ

بیش از ده ساعت است که نشسته ام پشت میز و بی وقفه می خوانم و برای نوشتن طرح درس، اطلاعات و راهکار جمع می کنم. طرح درس برای درسی که هیچ اعتبار مشخصی در آموزش و پرورش ندارد، هیچ ساعتِ مفیدی از روز را به آن اختصاص نداده اند. کتابی ندارد و جز معدودی از محتوای کارآمدِ این درس آگاه نیستند. طرح درس را باید طوری بنویسم که به ذائقه ی جناب مدیر خوش بیاید و مرا به عنوان معلم این درس بپذیرد. به حقوقش نیاز دارم و تمام مدتی که مشغول کار بودم سعی می کردم نه به این نیاز فکر کنم و نه به اثبات خودم به مدیر مدرسه!

اگرچه تصویر بچه ها و نیازهای فکری عمیق شان که در سیستم فعلی آموزش و پرورش هیچ جایگاهی ندارد، به اندازه ی کافی موثر هست تا به خاطر نوشتن این طرح درس، همه ی توانم را به کار بگیرم. اما این چیزی از فشار کم نمی کند. همیشه به راهکارهای موثری برای رهایی از فشارهای بیرونی که لازمه ی زندگی اجتماعی و فردی است، فکر می کرده ام. به اینکه چگونه علی رغم بودن شان، و سخت بودن شان، مهارشان کنم تا آسیبی که وارد می کنند متوجه کارم، مسئولیتم و کیفیت اش نباشند.

 فشار ها مقطعی اند و من ترجیح می دهم اثرگذاری و آسیب احتمالی شان، معطوف به آن قسمتی از من باشد که منحصر در خودم است، قسمتی که شدیدا شخصی و نادیدنی است. می توانم آسیب ها را آنجا نگه دارم و بعد در تنهایی و در زمانی که فرصتی دست داد برای ترمیم روحیه و بهبودی حالم، کاری بکنم.

اگر آسیبِ ناشی از فشارها و کج خلقی های جهانِ بعضا بی اخلاقِ بیرونی، از لایه های درونیِ من نشت کند و راهی به بیرون بیابد، به جایی که نقطه ی مواجهه و نسبت من با آدم ها، با فعالیت ها، با مسئولیت ها و جامعه ی پیرامونم است، دیگر نمی توانم از سرایت آسیب ها و تنش های روحی و فکری ام به آنها جلوگیری کنم.

و این حادثه ی فاجعه باری است. در فهمِ من از اخلاق، چنین سرایتی هیچ توجیهِ معقولی ندارد. در تمام مدتی که مشغول نوشتن طرحِ درس بودم، وسواس و هراس این رخداد، دامن گیرم بود. می دانم در صورتیکه در این تفکیک، در تفکیکِ قسمتی از من که مجاز است متحمل آسیب و درد و تنش شود و قسمتی که هرگز مجاز نیست و باید آرام و امن و حفاظت شده بماند، توفیق نیابم؛ مجبورم به پاسخ گویی.. مجبورم به تحمل فاجعه ی بزرگتری که من را رو در روی تعریف و تنسیقم از سیستم اخلاقی مطلوبم قرار می دهد. تحمل این رویارویی را ندارم. دست کم در این برهه از زمان که دیگر می خواهم شاهد حاصل تلاشم برای اعتماد به خودم و پایبندی ام به قوانین فکری و اخلاقی مطلوبم باشم، تحملش ندارم.

علی رغم تنگیِ وقت، دست از کار کشیده ام و منتظرم آرامش برگردد. منتظرم تنش های موجود که محصولِ سختیِ زندگی و مشکلاتش است، عقب نشینی کند. منتظرم تا اضطراب ها بروند تا در مجالِ به دست آمده به بچه ها فکر کنم، مصادیق را درست انتخاب کنم و توصیه های مدیر را دخالت ندهم. باید از وسوسه ی فکر کردن به نتیجه و تلاش برای اثباتم در این درس رها شوم. باید چیزی که می نویسم یکسره معطوف به دانشم و نیاز بچه ها باشد. بچه هایی که این روزها، عجیب فراموش شده اند!

مرزهای مشترک...
ما را در سایت مرزهای مشترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marzhayemoshtarako بازدید : 181 تاريخ : يکشنبه 18 مهر 1395 ساعت: 20:51